انتشارات هیلا فعالیت خود را از سال 1384 آغاز و تاکنون حدود 60 عنوان کتاب در حوزة ادبیات داستانی منتشر کرده است. کتابهای زیر از مجموعة آثار انتشارات هیلا موفق به دریافت جایزه شده است: رمان آفتابپرست نازنین، نوشتة محمدرضا کاتب: تقدیرشده در کتاب فصل، زمستان 1388، و برندة چهارمین دورة جایزة ادبی روزی روزگاری، آبان 1389
رمان قلعهمرغی؛ روزگار هرمی، نوشتة سلمان امین: برندة رمان اول بنیاد گلشیری، 1390 مجموعه داستان هجوم آفتاب، نوشتة قباد آذرآئین: برندة جایزة مهرگان ادب، 1388 رمان خورشید بر شانة راستشان میتابید، نوشتة جواد افهمی: برندة جایزة ادبی هفت اقلیم، 1391
مدیرمسئول انتشارات هیلا محمد حسینزادگان است که مدیریت پخش ققنوس را نیز عهدهدار است. وی در سال 1356، همزمان با تأسیس انتشارات ققنوس، متولد شد. او دورة چاپ را در هنرستان پیام شهید گذرانده و مدرک کارشناسی اقتصاد خود را از دانشگاه شهید بهشتی و کارشناسی ارشد اقتصاد و توسعه را از دانشگاه اصفهان اخذ کرده است.
موضوعات کلی کتابهای انتشارات هیلا به شرح ذیل می باشد:
ادبیات انتشارات هیلا (قابل تهیه به صورت خرید اینترنتی در فروشگاه اینترنتی 4030book.ir)
ادبیات داستانی انتشارات هیلا (قابل تهیه به صورت خرید اینترنتی در فروشگاه اینترنتی 4030book.ir)
رمان انتشارات هیلا (قابل تهیه به صورت خرید اینترنتی در فروشگاه اینترنتی 4030book.ir)
سرگذشت خواندنی رضا پارسی، پسر تنهایی در ابتدای میانسالی است. وی از یک شخصیت منفعل در فرآیند داستان به یک یاغی تبدیل میشود. در بخشی از این کتاب میخوانیم: برگه دراز چاپ میشد، پدرم عینکش را روی پیشانی میگذاشت و به نوار اعداد زل میزد. مادرم هر روز صبح موهایش را گیس میکرد و شبها آن را باز میکرد و شانه میزد. من به همه این خاطرات مشکوکم. گاهی تصور میکنم آن مرد، با عینک روی پیشانی، کارپرداز شرکت است که یک ماشینحساب قدیمی کرمرنگ دارد و موقع حساب و کتاب عینکش را روی پیشانی یا روی سرش میگذارد، یا آن زن که به شکلی منظم هر روز صبح موهایش را گیس میکند و هر شب پیش از خواب بازشان میکند قهرمان یکی از فیلمهای سیاه و سفید موزیکال است. اسمش را گذاشتهام سندروم خاطرات نامعتبر! ممکن است یکی از بیماریهای جذاب اعصاب و روان باشد. میثم خیرخواه نویسندهای است که در بیشتر داستانهای خود مفهوم یا مفاهیمی را در مرکز گذارده و با زبان ساده به خواننده ارائه میدهد.
زن جواني كه در تهران زندگي ميكند، داية پير او، مادربزرگش و يك راوي داناي كل، هر يك گوشهاي از زندگي گذشته و ماجراهايي را كه در زمان حال ميگذرد بازگو ميكنند: «صبح، عوض اينكه وايستم روي چهارپاية روشويي دست و رو بشورم. ميروم لب حوض. لبة دامنم رو ميكنم زير كمربند، شير روي ستون سنگي رو كه ننه نيلو سفتسفت ميبنده به زور وا ميكنم. تا آخر ميپيچونمش تا آب از دهن پرنده بزنه بيرون. بعد سرم رو ميبرم جلو و صورتم، موهام، بلوز و دامنم خيس ميشه. ننه نيلو هميشه دعوا ميكنه ولي اين قده كيف داره...! پرندههه سفيد و پادراز و كاكليه. خانوم خانوما بهش ميگه حواصيل. ننه نيلو ميگه درياسري. دستش رو ميگيره جلو دهنش، صداش رو در ميآره. صداي درياسري بَده ولي خودش خيلي قشنگه. همين كه ننه نيلو موهام رو ميبافه و چشمنظر صدفي رو به پيرهنم سنجاق ميكنه، از اتاق رو به آفتاب ميدُوم بيرون كه برم پيش خانم خانوما. خانم خانوما بعضي روزا كه فقط خودش ميدونه و خانوماي همسايه توي اتاق مهمونخونه، كه سردرش يه خورشيد خانوم گنده و دوتا خورشيد خانوم كوچولو داره، زنها رو ميبينه. زنها ميآن خوابشون رو براش تعريف ميكنن. اونم يه چيزايي واسهشون تعريف ميكنه. بعضيا ميترسن، بعضيا ميخندن، بعضيا گريه ميكنن. دو ساعت مونده به اذون ظهر، ننه نيلو ديگه كسي رو راه نميده. تا صداي اذون از مسجد ميآد، خانوم خانوما داره لب حوض دست و رو ميشوره. دم سجادهاش ميشينم تا نمازش تموم بشه و ننه نيلو سفرة ناهارو پهن كنه... .» حوادث اين داستان، در تهران و در روستايي در گيلان به نام «سياه آتش» و نيز در گوشههايي از سرزمين هفتاد و دوملت يعني هندوستان ميگذرد. روابط، مرتبط و حكايات به هم پيوستهاند و نوعي پازل را در كنار يكديگر، تشكيل ميدهند.
داستان از شبی شکل میگیرد که امیر میهمان خانة شرمین است. تا خرخره خورده بودند و چند نخی هم گل زده بودند. تلوتلو میخوردند و میخندیدند. شرمین گفت: «وقت دوئل است.» شرمین امیر را به مبارزه میطلبد. کمی بعد چشم در چشم با فاصلة کم و دو اسلحه پُر روبهروی هم ایستاده بودند. آماده؟ سه... دو... یک... آتش! حالا امیر که آرزوی نویسندگی در سرش بود و با همین آرزو از مشهد راهی تهران شده بود باید فرار میکرد. 48 ساعت آوارة تهران شد. توهم یکی از عارضههای مواد مخدر است و مغز حرام به بررسی فاجعة توهم میپردازد. طنز نهفته در کتاب و موضوع روز بودن، کتاب را خواندنی کرده است. صالحه مرتضینیا روانشناس است، به همین دلیل شخصیتهای داستان بسیار باورپذیرند. قسمتی از کتاب: برای هزارمین بار توی خیالاتم تا دم مرگ رفته بودم و سرشکسته برگشته بودم. احساس حقارت که بالا بزند فقط میتوانی پشت کنی به دره و راه بیفتی سمت دامنة کوه. فیلَم یاد هندوستان کرده بود. حیف امیر، حیف. با این ایدهها چه کارها که نمیتوانستی بکنی. خوب نیست آدم بنشیند برای خودش دل بسوزاند اما حالا که کار از کار گذشته بد نیست کمی به حال خودت افسوس بخوری. استعدادهایت کشف که نشد هیچ، تکفیر هم شد. بعدش هم که این افتضاح... کدام استعداد؟ خودشیفتگی که شاخ و دم ندارد. دارد. تخیل من آبستن شاهکار است. فعلاً که توهمت... خفه لعنتی. این حق من نبود...
اسب ها هنوز در من شیهه می کشند نشر هیلا
شابک کتاب : 9786005639964
کد کتاب : 1363
تاريخ ورود کتاب : 1397/09/21
رده ديويي کتاب : 3/62فا8
ناشر کتاب : هيلا
مولف کتاب : محمدرضا آريان فر
قطع کتاب : رقعي
نوع جلد کتاب : شوميز
نام گروه کتاب : رمانهاي فارسي
تيراژ کتاب : 550
تعداد کل صفحات کتاب : 216
وزن - به گرم کتاب : 192
زبان کتاب : فارسي
قيمت کتاب : 210,000 ريال