برگشت طرف پریا که تکیه ش رو داده بود به ماشین و می خندید و گفت
کاوه- منو بگو که دارم حرص و جوش اینو می خورم به فکر باش دختر!
آینده ته ! یه عمر می خوای با این مرتیکه زندگی کنی ! یه باد نمی تونه بزنه!
- به اون چکار داری تو؟
کاوه- بله بله نفهمیدم هنوز هیچی نشده واسه من غیرتی میشی؟
نه می گم شلنگ رو بگیر که کار تموم بشه دیگه!
کاوه - مرده شور خودتو شلنگت رو با هم ببره دو ساعته گذاشتم سری فینتیل و تو دو تا باد حسابی نزدی
و...
من آرمین پژوهش م .حدود شش هفت سال پیش همراه پسر خاله ام بابک ستوده برای ادامه تحصیل از ایران خارج شدیم. تو این مدت دوتایی یه آپارتمان شیک زتدگی می کنیم. از نظر مادی وضع پدرامون خیلی خوبه.
امشب این بابک چند تا از دوستاشو دعوت کرده خونه مون. اگرچه من اصلا حوصله نداشتم.
بابک - آرمین اومدی تو اطاق خواب چیکار بوف کور؟
سرم درد می کنه بذار نیم ساعت بخوابم بعد خودم می آم
بابک- دو هزار و پانصد سال خواب بودی تمام بیت المال مون بردن
حداقل این چند وقت بیدار باش . پاشو پاشو زشته بچه ها ناراحت می شن
باور کن حس تو تنم نیس
بابک- اه اینو جلوی این دخترا نگی ها این دخترای خارجی تمام اخبار ایران تو تلویزیون می بینن و..
گاهی وقتا دلم خیلی می گیره نه این که مثلا پاییز باشه و بارون بیاد یا اینکه مثلا عصر جمعه باشه و هیچ کاری برای انجام دادن نداشته باشم نه هیچ کدو از اینا نیست.
من نه یه دختر رویایی هستم و نه یه دختر نازک نارنجی
از اون موقعی که خودم رو شناختم با مسولیت بزرگ شدم . همیشه وظایفی رو انجام دادم که دخترای خیلی بزرگتر از خودم اصلا نمی دونستن چیه
وقتی دوازده سالم بود مادرم در اثر سرطان فوت کرد و مسولیت خونه افتاد گردن من
من باید غذا می پختم خونه نظافت می کردم و کم و بیش خرید هم به عهده من بود . هرچند پدرم هم کمک می کرد اما بالاخره اون مرد بود و ...