بانک کتاب - کتابفروشی - خرید کتاب
بسته
صفحه نخست
تماس با ما
منو
صفحه نخست
تماس با ما
ورود به سایت
ثبت نام
علاقه مندی ها
(0)
همه
کمک آموزشی
دانشگاهی
عمومی
کودک و نوجوان
لوازم التحریر
ماشین حساب
دانلود کنید
بازی و سرگرمی
زبان های خارجه
جستجو
ورود به سایت
ثبت نام
علاقه مندی ها
(0)
سبد خرید
0
0 تومان
هیچ محصولی در سبد خرید شما وجود ندارد.
منو
جستجو
سبد خرید
صفحه نخست
/
بلیز، اژدهای یخ - جلد 23 از مجموعه 6 گانه طلسم آوانتیا (مجموعه نبرد هیولاها) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
بلیز، اژدهای یخ - جلد 23 از مجموعه 6 گانه طلسم آوانتیا (مجموعه نبرد هیولاها) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
تولید کننده:
انتشارات قدیانی (کتاب های بنفشه)
اولین کسی باشید که در مورد این محصول نظر می دهید.
6,000 تومان
آتش فشان استونوین یخ زده و این کار بلیز،اژدهای یخ است.آیا تام می تواند پیش از آنکه دیر شود،تکه بعدی طلسم آوانتیا را بدست آورد؟آیا او از یخ و سرما جان سالم بدر می برد؟؟؟
تعداد:
+
-
مشخصات
نقد و بررسی
تماس با ما
مشخصات محصولات
مؤلف کتاب:
آدام بلید
مترجم کتاب:
محمد قصاع
سال چاپ کتاب:
1395
قطع کتاب:
رقعی کوتاه
شابک کتاب:
9786002514110
نقد و بررسی خود را بنویسید
بستن فرم نقد و بررسی
عنوان نقد و بررسی:
*
متن نقد و بررسی:
*
رتبه بندی:
بد
رتبه بندی 1
رتبه بندی 2
رتبه بندی 3
رتبه بندی 4
رتبه بندی 5
عالی
نام شما
*
آدرس ایمیل شما
*
موضوع:
*
درخواست
*
مشخصات محصولات
مؤلف کتاب:
آدام بلید
مترجم کتاب:
محمد قصاع
سال چاپ کتاب:
1395
قطع کتاب:
رقعی کوتاه
شابک کتاب:
9786002514110
برچسب های محصول
بانک کتاب چل سی بوک – 4030book.ir
(8340)
,
خرید اینترنتی - مرکز فوق تخصصی تهیه کتاب
(20241)
,
خرید اینترنتی کتاب در سایت فروشگاهی www.4030book.ir
(29413)
,
خرید آنلاین کتاب در سایت فروشگاهی کتاب www.4030book.com
(29358)
,
خرید آنلاین - تهیه و ارسال کتابهای آموزشی - کمک آموزشی - دانشگاهی - عمومی - داستان - مذهبی و...
(27057)
,
بانک کتاب - مرکز فروش کتابهای انتشارات قدیانی
(183)
,
بلیز،اژدهای یخ - جلد23 (از مجموعه نبرد هیولاها)
(1)
محصولات مرتبط
آمیکتوس، ملکه حشره ها - جلد 30 (از مجموعه نبرد هیولاها) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
آمیکتوس، ملکه حشره ها - جلد 30 (از مجموعه نبرد هیولاها)
به دنیایی جدید خوش آمدید...
گمان می کردید با همه ی چیزهای شیطانی ای که وجود دارند، آشنا شده اید؟ پس شاید به اندازه ی تام ساده اید! گر چه تام بر جادوگر مائول، پیروز شده است، اما مبارزه ها و نبردهای جدیدی پیش رو دارد. او باید به سرزمینی دور دست سفر کند و به هر چه که می شناسد و دوست دارد، پشت کند، چرا؟ زیرا باید در سرزمینی دور از کشورش، شش هیولا را شکست دهد.
یعنی تام به انجام این کار راضی می شود یا این ماموریت را رها می کند؟ گرچه او نمی داند، اما با مردم این سرزمین رابطه ی نزدیکی دارد و دشمنی جدید قصد دارد نابودش کند. می توانید حدس بزنید دشمنش کیست؟
به خواندن ادامه دهید تا ببینید سرنوشت قهرمانان چیست؟
ولمال
پیشگفتار
گیل گیاهان و بوته ها را با خنجر بزرگش قطع کرد و گفت (خدایا!) این ریشه ها به اندازه ی مچ دست ضخیم و کلفت اند.
مرد داروساز از میان بوته ها و خارها پیش می رفت و هر بار که خارها صورتش را خراش می انداختند، چهره اش را در هم می کشید.
جنگل ، رنگارنگ بود. چشمان گیل در اثر رنگ های تند و درخشان گل های زرد، سبز زمردین و قرمز خونین پر از اشک شدند. حتی تنه ی درختان نیز مانند مس می درخشیدند. در حالی که گیل به بالای درختان نگاه می کرد، دو پرنده پرواز کردند و پرهای رنگارنگشان در آسمان آبی برق زدند.
گیل کیسه ی پارچه اش را دور بدنش چرخالند تا آن را روی سینه اش قرار دهد. پس از ورود به جنگل، با دقت از درختی به درخت دیگر نگاه می کرد. او تنها کسی نبود که دنبال ریشه ی گیاه چولا می گشت، بنابراین باید خیلی سریع عمل می کرد . با اشتیاق خنجرش را از دستی به دست دیگرش داد. درختان و بوته های رونده جلوی نوری خورشید را می گرفتند. اما حتی در جنگل نیمه روشن نیز رنگ های تند و زنده به خوبی می درخشیدند گیل می توانست صدای نفس های عمیق خود را بشنود. با هر نفس هوای گرم و شرجی وارد ریه هایش می شد. او به خود گفت: بار بعد دستیارم را می فرستم.
اگر آن روز به اندازه ی کافی ریشه ی چولا پیدا می کرد شاید آن قدر ثروتمند می شد که می توانست دستیاری استخدام کند ! با این فکر خوب، سریع تر راه رفت. در حالی که میان درختان حرکت می کرد به سرزمین قهوه ای نگریست.
زمانی که دور تنه ی درختی می چرخید، ناگهان مجبور شد به یک طرف بپرد . به سختی توانست پایش را از روی ردیفی از تخم های بنفش رنگ که سطحشان روی زمین تیره ی جنگل می درخشیدند، کنار بکشد. آهسته گفت: چقدر عجیب است...
به اطراف نگاه کرد شاید جانوری که آن تخم ها را گذاشته بود، در حالی تماشای او بود، اما چیزی در جنگل حرکت نمی کرد.
آهسته به سوی تخم ها رفت، ردیف تخم ها به سوی اعماق جنگل می رفت کسی چه می دانست که دریف تخم ها تا کجا ادامه داشت؟ آنها می توانستند درآمدی معادل - گیل وقتی متوجه شد نمی تواند ارزش و قیمت آن ها را محاسبه کند، لبخندی زد او که تا آن لحظه چنان تخم هایی ندیده بود، چگونه می توانست قیمت آن ها را بداند؟
با خود گفت (خیلی با ارزش اند)
و دست لرزانش را دراز کرد تا سطح پوسته ی بنفش رنگ آن ها را لمس کند . در حالی که یکی ا زتخم ها را بر می داشت و در کیسه ی پارچه ای اش می گذاشت تخم درخشید و نورش کم و زیاد شد او خنجرش را به زمین انداخت و دستش را به سوی تخم عدی دراز کرد.
ناگهان شاخه ای پشت سرش شکست. پیش از آن که بتواند بچرخد،چیزی محکم به سرش خورد و او را روی کف جنگل انداخت. چشمانش تار شدند و مایعی گرم روی گونه اش جاری شد با دست آن را پاک کرد.
خون!
سپس سایه ای رویش افتاد دومین ضربه به بر سرش وارد شد و او را نقش زمین کرد.
گیل فریاد زد: بس کن هر چه می خواهی بردار.
اما زمانی که تلاش می کرد بلند شود متوجه شد که دزدان به او حمله نکرده اند چشمانش به دو پای سبز پرده دار با پوست صدفی دوخته شدند. وقتی کمی جرات پیدا کرد سرش را کمی بالا برد و پاهای دراز و قدرتمندی را دید. سپس به بدن آن موجود نگریست : پهن تر از یک خانه و به سبزی جنگل . چنگال های غول پیکر هیولا دیوانه وار باز و بسته شدند. آن چنگال ها قلاب های مرگ آوری داشتند . گیل می دانست که آن ها به راحتی می توانستند او را دو تکه کنند سرانجام داروساز به صورت هیولا نگاه کرد . چشمان خشمگین موجود غول پیکر برآمده بودند و پوست بدنش سبز بدرنگ بود. وقتی گیل متوجه شد که آن هیولای غول پیکر مادر آن تخم هاست به شدت ترسید و نگران شد.
او روی علف ها به عقب خزید و گفت : من نمی خواستم... اما هیولا با چنگالش بازوی او را زخمی کرد. درد گیل چنان شدید بود که حتی نتوانست فریاد بزند. موجود غول پیکر با چشمان خشمگین و نیمه بسته، چنگالش را عقب برد و آماده شد تا ضربه ی دیگری بزند. گیل چشمانش را بست و آرزو کرد که کاش آن روز صبح هرگز به جنگل نیامده بود. و بعد منتظر مرگ شد...
محصولات انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه قابل تهیه در بانک کتاب و فروشگاه اینترنتی WWW.4030book.ir حامی ناشران ایرانی در زمینه های کودک - نوجوان - دانشگاهی - عمومی - کمک آموزشی - مذهبی و تمامی زمینه ها می باشد.
کانال تلگرامی ما 4030book@
با خرید این کتاب از بانک کتاب و سایت فروشگاهی چل سی بوک www.4030book.ir از عاقبت گیل و ماجرا با خبر شوید.
6,000 تومان
ترما، ارباب خاک - جلد 29 (از مجموعه نبرد هیولاها) (انتشارات قدیانی - کتاب های بنفشه)
ترما، ارباب خاک - جلد 29 (از مجموعه نبرد هیولاها)
به دنیایی جدید خوش آمدید...
گمان می کردید با همه ی چیزهای شیطانی ای که وجود دارند، آشنا شده اید؟ پس شاید به اندازه ی تام ساده اید! گر چه تام بر جادوگر مائول، پیروز شده است، اما مبارزه ها و نبردهای جدیدی پیش رو دارد. او باید به سرزمینی دور دست سفر کند و به هر چه که می شناسد و دوست دارد، پشت کند، چرا؟ زیرا باید در سرزمینی دور از کشورش، شش هیولا را شکست دهد.
یعنی تام به انجام این کار راضی می شود یا این ماموریت را رها می کند؟ گرچه او نمی داند، اما با مردم این سرزمین رابطه ی نزدیکی دارد و دشمنی جدید قصد دارد نابودش کند. می توانید حدس بزنید دشمنش کیست؟
به خواندن ادامه دهید تا ببینید سرنوشت قهرمانان چیست؟
ولمال
پیشگفتار
نور ماه کامل بر دشت های سرد گیلدور می تابید. بادی سرد علف ها را خم می کرد و برگ ها را تکان می داد.
نور مهتاب اندام تیره ی مردی را نشان می داد که به سرعت از زیر سایه ای به زیر سایه ی بعدی می رفت. موها و ریشش آشفته و نامرتب بودند. او شلوار و پیراهن پشمی کلفتی به تن داشت . طنابی دور کمرش بسته و بیلی از آن آویزان بود. مرد پیوسته به پشت سرش نگاه می کرد، گویی می ترسید تعقیبش کنند.
سرانجام در جایی توقف کرد که تعدادی سنگ تیز از میان علف ها سر برآورده بودند. او دوباره به اطراف نگاهی کرد و زمزمه کنان گفت (اینجا خوب است!)
و آهسته خندید و سپس به خود گفت: (الی ! تو مرد زرنگی هستی و به زودی ثروتمند می شوی!)
آلی بیل را بیرون آورد و شروع به کندن زمین کرد (ابتدا آهسته و بعد تندتر، عرق موهایش را به پیشانی اش چسباند و پیراهنش پر از لکه های تیره شد. او زمین را می کند و خاک را به کناری می ریخت.
در حالی که با بیل مشغول کار بود، یقه ی پیراهنش باز شد و کیسه ای چرمی به زمین افتاد. او غری زد ، بیل را کناری انداخت و کیسه را برداشت خواست کیسه را دوباره در پیراهنش بگذارد اما بعد مکث کرد. زمزمه کنان گفت (گنج من زیر نور مهتاب زیباتر هم می شود)
سپس خندید و کیسه ی چرمی را باز کرد . تعدادی جمجمه ی نقره ای خیلی کوچک که از زنجیری آویزان بودند، آشکار شدند.. مرد آن ها را بالا گرفت و درخشش نقره ای شان را در نور مهتاب تماشا کرد. بعد در حالی که می خندید، گفت: (حالا دیگر تو مال منی، مطمئنم که صاحب قبلی ات هرگز نمی فهمد که گم شده ای )
بادی سرد در اطرافش وزید و باعث شد خنده اش محو شود. با نگرانی به اطرافش نگاه کرد به غیر از دشت خالی و تعدادی گوسفند که در آن می چریدند چیز دیگری ندید اما نتوانست این حس را که کسی او را تماشا می کند، از خود دور کند.
به خود گفت: نباید خودم را به خطر بیندازم گنجم را اینجا دفن می کنم تا بعد برگردم و آن را بردارم.
آلی با دقت جمجم های نقره ای دزدی را داخل کیسه ی چرمی گذاشت . بعد آن را کنار چاله قرار داد.سپس دوباره با بیل مشغول کندن زمین شد و چاله را عمیق تر کرد.
ناگهان به نظر رسید که زمین زیر بیل جابه جا شد. ترک های درازی از داخل چاله به همه سو دهان باز کردند. آلی احساس کرد زمین زیر پایش تکان خورد. خاک به هوا پاشید. او به زمین پرت شد و از ترس فریاد کشید.
نفسش بند آمد. آهی کشید و خود را از روی زمین بلند کرد. با اخم به جلو نگاه کرد تا ببیند چه اتافقی افتاده است.
چشمانش از ترس گشاد شدند. در حالی که موجودیغول پیکر و دراز از چاله بیرون می آمد، مرد فریاد کشید و آهسته عقب رفت. ردیفی از جواهرات سبز که روی سر هیولا بودند، در دل شب می درخشیدند.
موجود غول پیکر دهانش را باز کرد و با حس پیروزی نعره ای کشید. دندان های تیزش در نور مهتاب درخشیدند. هیولا بقیه ی بدنش را از سوراخ بیرون کشید و روی زمین به سوی آلی رفت. در حالی که آن موجود بالای سر آلی قد برافراشته بود. و بدنش با پاهای چنگال دار روی زمین جلو می خزید، او صدای ملچ ملوچ هیولا را شنید.
آلی بار دیگر از ترس فریاد کشید. از جا بلند شد، کیسه ای چرمی را برداشت و سعی کرد بدود، اما مقداری مایع لزج دور مچ پاهایش ریخت. آن مایع که از دهان هیولا بیرون می ریخت، در نور جواهرات روی سر هیولا، به رنگ سبز می درخشید. آلی سعی کرد تعادلش را به دست آورد، اما پاهایش لیز خوردند و او به زمین افتاد. سپس مقدار بیشتری از آن مایع روی آلی ریخت و او را به زمین چسباند.
مرد با نامیدی و تلاش زیاد روی پشتش غلتید. موجود غول پیکر بالای سر او قد برافراشته بود. دهان بزرگ هیولا باز شد و به سوی او پایین آمد. با سد شدن نور مهتاب صدای ناله ای از گلوی آلی بیرون آمد.
او دیگر هیچ وقت نمی توانست دزدی کند...
ترمای ترسناک زیر زمین کمین کرده است و فقط برای گرفتن قربانیانش بیرون می آید.تام چاره ای ندارد که به دنیای زیر زمین برود.اما...
محصولات انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه قابل تهیه در بانک کتاب و فروشگاه اینترنتی WWW.4030book.ir حامی ناشران ایرانی در زمینه های کودک - نوجوان - دانشگاهی - عمومی - کمک آموزشی - مذهبی و تمامی زمینه ها می باشد.
کانال تلگرامی ما 4030book@
6,000 تومان
اسرار هیولایی، نبرد با شیاطین جلد 6 - دارن شان (انتشارات قدیانی - کتاب های بنفشه)
نوجوانان از سه دوره متفاوت زمانی با هیولاهای شیطانی رو در رو می شوند. سرنوشت این سه به هم گره خورده ...
مناسب برای نوجوانان علاقه مند به رمان
قابل تهیه در بانک کتاب 4030book.com
12,500 تومان
مجموعه نبرد هیولاها (6 گانه اول) سپر اسرار آمیز (6 جلدی) - جلد (1 تا 6) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
این مجموعه شامل داستان هایی است پرماجرا و فانتزی، جهانی بین واقعیت و خیال، ماجراهایی که توسط هیولاهای مختلفی به وجود می آید و ...
36,000 تومان
مجموعه نبرد هیولاها (6 گانه دوم) زرده طلایی (6 جلدی) - (جلد 7 تا 12) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
مجموعه نبرد هیولاها، داستانی است بلند و پرماجرا، داستانی که در سرزمین های خیالی اتفاق می افتد. جادوگری وحشتناک، زره طلایی سحرآمیز را دزیده، آن را تکه تکه کرده و هر تکه را در گوشه ای از سرزمین آوانتیا پنهان کرده است. پسری به نام تام قول داده است، تکه های زره طلایی را پیدا کند. او نمی داند که هر تکه از زره به وسیله ی هیولایی مراقبت می شود. اگر جرئتش را دارید با تام همراه شوید و کتاب را بخوانید.
این مجموعه شامل داستان هایی است پرماجرا و فانتزی، جهانی بین واقعیت و خیال، ماجراهایی که توسط هیولاهای مختلفی به وجود می آید و ...
محصولات انتشارات قدیانی - کتاب های بنفشه قابل تهیه در بانک کتاب و فروشگاه اینترنتی WWW.4030book.ir حامی ناشران ایرانی در زمینه های کودک - نوجوان - دانشگاهی - عمومی - کمک آموزشی - مذهبی و تمامی زمینه ها می باشد.
کانال تلگرامی ما p4030book.ir@
42,000 تومان
مجموعه نبرد هیولاها (6 گانه ی سوم) سرزمین تاریک (جلد 13 تا 18) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
این مجموعه شامل داستان هایی است پرماجرا و فانتزی، جهانی بین واقعیت و خیال، ماجراهایی که توسط هیولاهای مختلفی به وجود می آید و ...
محصولات انتشارات قدیانی – کتاب های بنفشه قابل تهیه در بانک کتاب و فروشگاه اینترنتی WWW.4030book.ir حامی ناشران ایرانی در زمینه های کودک - نوجوان - دانشگاهی - عمومی - کمک آموزشی - مذهبی و تمامی زمینه ها می باشد.
کانال تلگرامی ما p4030book.ir@
36,000 تومان
مجموعه نبرد هیولاها (6 گانه ی چهارم) طلسم آوانتیا - جلد (19 تا 24) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
این مجموعه شامل داستان هایی است پرماجرا و فانتزی، جهانی بین واقعیت و خیال، ماجراهایی که توسط هیولاهای مختلفی به وجود می آید و ...
30,000 تومان
هاوکایت، پیکانی در هوا - جلد 26 (ازمجموعه نبرد هیولاها) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
هاوکایت، پیکانی در هوا - جلد 26 (ازمجموعه نبرد هیولاها)
به دنیای جدید خوش آمدید ...
گمان می کردید با همه ی چیزهای شیطانی ای که وجود دارند، آشنا شده اید؟ پس شما هم مثل تام ساده اید! پرچه تام بر جادوگر مالول، پیروز شده است، اما مبارزه ها و نبردهای جدیدی در پیش رو دارد. او باید به سرزمینی دوردست سفر کند و به هرچه که می شناسد و دوست دارد، پشت کند. چرا؟ زیرا باید در سرزمینی غریب، شش هیولا را شکست دهد.
یعنی تام به انجام این کار راضی می شود؟ یا این مأموریت را رها می کند؟ گرچه او نمی داند، اما با مردم این سرزمین رابطه ی نزدیکی دارد و دشمنی جدید قصد دارد نابودش کند. می توانید حدس بزنید دشمنش کیست؟
به خواندن ادامه دهید تا ببینید سرنوشت قهرمانتان چیست.
ولمال
پیشگفتار
مزرلعه ویران و پایمان شده بود. محصول روی زمین له شده بود و دیگر به هیچ دردی نمی خورد. هاروین و پدرش میان ساقه های شکسته ی گندم ها راه رفتند و به باقی مانده ی محصول نگاه کردند.
پدر با اندوه گفت: «باورم نمی شود. این هم محصول خراب شده ای دیگر.»
تحملش سخت بود. آنها نمی توانستند با آن وضع زندگی کنند. هاروین می دانست که چیزی باقی نمانده است تا پدرش بتواند بفروشد.
شکم هاروین از گرسنگی غار و غور می کرد. او پرسید: «امشب چی می خوریم؟»
پدر سر تکان داد و گفت: «نمی دانم، دیدی که، طوفان یک دفعه آمد و همه چیز را نابود کرد.»
سپس ساکت شد. هاروین فهمید که پدرش به طوفانی می اندیشد که شب قبل نزدیک بود خانه ی آنها را ویران کند. باد آن قدر شدید بود که توفال های پشت بام را جدا کرده و برده و تمام شیشه های پنجره ها را شکسته بود.
ناگهان هوا سرد شد. سایه ای روی مزرعه ی ویران شده افتاد و از روی هاروین و پدرش گذشت. آنها به بالا نگاه کردند و از وحشت به خود لرزیدند. چیزی بالای سرشان پرواز می کرد. گرچه آن موجود در ارتفاع قرار داشت، اما سایه ی بال های عظیمش سراسر مزرعه را پوشانده بود. آن موجود شبیه عقاب بود. اما نمی توانست عقاب باشد؛ چون خیلی بزرگ بود و سر بدون پرش نیز شبیه سر لاشخورها بود.
هیولا با خشم نعره ای کشید. وقتی به پایین شیرجه زد، هاروین از ترس لرزید. سایه ی عظیم پرنده نزدیک تر شد. در حالی که هیولا به سوی آنها می آمد، همه چیز سیاه شد.
آنها دیگر می توانستند ناخن ها و پنجه های تیز پرنده ی بزرگ را که به سوی آنها پاییان می آمد، ببینند. بوی بسیار بدی، مانند بوی جسدی متعفن باعث شد که هاروین نفسش بگیرد و بینی اش را بپوشاند. هیولا، مانند پیکانی سیاه، در هوا با سرعت به سوی آنها آمد. چیزی زیر یکی از بال هایش می درخشید، پری به رنگ سبز. آن پر، روی بدن قرمز پرنده ی غول پیکر عجیب و غیرطبیعی بود.
هاروین زمزمه کنان گفت: «ما می میریم!» او دست پدرش را گرفت و از ترس لرزید.
هیولا بال های عظیمش را تکان داد و باد حاصل از آن مانند پتکی به آنها خورد. درختان حاشیه ی مزرعه در اثر نیروی طوفان شکستند و به زمین افتادند. باقی مانده ی محصولات نیز از ریشه بیرون آمدند و در هوا به همه سو پرتاب شدند. هاروین به سختی می توانست یکی از تیرک های نرده ی دور مزرعه را بگیرد. باد لباس های او را پاره می کرد، اما او خود را محکم نگه داشته بود. در حالی که وزش باد شدیدتر می شد، هاروین احساس کرد که دست پدرش به مرور شل می شود. بی فایده بود. پدرش نمی توانست بیش از آن، دست او را نگه دارد.
هیولا دوباره بال زد. باد قدرتمند بال هایش، پدر هاروین راچنان به هوا بلند کرد که گویی پر کاه بود. سپس باد پدرش را به درختی کوبید. صدای شکستگی به گوش رسید. مرد به زمین افتاد و حرکتی نکرد.
هاروین وحشت زده و گریان خود را به تیرک مزرعه چسباند. هیولای خشمگین پایین تر می آمد. صدای باد بال هایش در گوش های هاروین زوزه می کشید. او سرش را میان بازوانش فرو برد و آرزو کرد که کاش همه ی آنها فقط خواب و رویا بودند. اما می دانست که همه چیز واقعی است و او نمی تواند از آن کابوس بیدار شود.
هاوکایت ترسناک تمام محصولات گلیدور را نابود کرده است و مردم گرسنه اند. تام باید به مردم کمک کند. اما...
محصولات انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه قابل تهیه در بانک کتاب و فروشگاه اینترنتی WWW.4030book.ir حامی ناشران ایرانی در زمینه های کودک - نوجوان - دانشگاهی - عمومی - کمک آموزشی - مذهبی و تمامی زمینه ها می باشد.
کانال تلگرامی ما 4030book@
6,000 تومان
راک، کوه رونده - جلد 27 (از مجموعه نبرد هیولاها) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
راک، کوه رونده - جلد 27 (از مجموعه نبرد هیولاها) (انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه)
به دنیای جدید خوش آمدید ...
گمان می کردید با همه ی چیزهای شیطانی ای که وجود دارند، آشنا شده اید؟ پس شما هم مثل تام ساده اید! گرچه تام بر جادوگر مالول، پیروز شده است، اما مبارزه ها و نبرهای جدیدی در پیش رو دارد. او باید به سرزمینی دوردست سفر کند و به هرچه که می شناسد و دوست دارد، پشت کند. چرا؟ زیرا باید در سرزمینی غریب، شش هیولا را شکست دهد.
یعنی تام به انجام این کار راضی می شود؟ با این مأموریت را رها می کند؟ گرچه او نمی داند، اما با مردم این سرزمین رابطه ی نزدیکی دارد و دشمنی جدید قصد دارد نابودش کند. می توانید حدس بزنید دشمنش کیست؟
به خواندن ادامه دهید تا ببینید سرنوشت قهرمانتان چیست؟
ولمال
پیشگفتار
برییل بالای قله ی کوه شمالی رسید. نفسش را در سینه حبس کرد و گفت: «خانه!»
شهر تیون در دره ی پای کوه، گسترده شده بود.
او ایستاد تا نفسی تازه کند و به پاهای دردمندش کمی استراحت بدهد. جاده های خاکی و قهوه ای رنگ، کوه های شمال و جنوب را به هم وصل می کردند. خانه هایی سنگی با بام های پوشالی در دو طرف جاده ها صف کشیده بودند.
در شهر، بازار روز برپا بود. برییل می دانست که تاجران شمال گیلدور به سوی تیون در راهند.
او از پشت سر صدای بزها را شیند. از روی شانه به گله ی بزهایی که از شهر کیواس به آنجا می آمدند، نگاه کرد. وظیفه ی برییل این بود که نگذارد هیچ کدام از حیوانات میان کوه های خطرناک گم شوند.
به تیون نگاه کرد. یادآوری خاطره ی آشپزی خواهرش باعث شد تا شکمش قار و قور کند. پس از یک هفته، که فقط نان و مربا خورده بود، دلش مرغ سرخ شده ی داغ می خواست.
اندیشید: «چرا وقت تلف می کنم؟ بهتر است زودتر به خانه بروم!»
در حالی که پیش می رفت، صدای آرامی را شنید، شبیه صدای ساییده شدن سنگی روی سنگ دیگر، لرزشی را زیر پایش حس کرد. ایستاد، سرش را خم کرد و با دقت گوش داد.
ناگهان صدای فریادهایی را از پایین کوه شنید: «فرار کنید! فرار کنید!»
برییل دوباره به قله برگشت تا اطرافشان را بهتر ببیند. آن پایین، در شهر تیون، بلوا برپا شده بود. اسب ها رم کرده بودند و سوارانشان را به زمین می انداختند، مادران و پدران بچه های کوچکشان را بغل می کردند و می دویدند و فروشنده ها آن مقدار از کالاهایشان را که می توانستند حمل کنند، بر می داشتند و با خود می برند. همه می دویدند.
برییل با چشمان نیمه بسته سعی کرد خواهرش را میان جمعیت وحشت زده پیدا کند. او کجا بود؟ با خود گفت: «خدایا! او را سالم نگه دار.»
ناگهان حرکتی روی کوه طرف دیگر شهر نظرش را جلب کرد. برییل نفسش را در سینه حبس کرد و گفت: «بهمن!»
ده ها تخته سنگ بزرگ از روی کوه جنوبی پایین می غلتیدند، سرعت می گرفتند و به همه سو می رفتند. آنها به خانه ها می خوردند و تیرهای چوبی، آجرها و سنگ ها را به هر سو پرتاب می کردند. بدترین بهمنی بود که برییل در عمرش دیده بود. بعد، ناگهان سنگ ها و صخره ها متوقف شدند و بی حرکت ماندند.
برییل آهسته گفت: »انگار تمام سنگ ها با هم تصمیم گرفتند بایستند.»
او به بزهای پشت سرش که با ترس و وحشت فرار می کردند، توجهی نکرد.
سنگ ها وص خره ها روی زمین آهسته حرکت کردند، کنار یکدیگر قرار گرفتند و به هم چسبیدند. از برخورد آنها سر و صدای زیادی در دره پیچید. سنگ ها به شکل خاصی در می آمدند. سنگ هایی دراز و صاف به شکل پاهایی درآمدند و به تخته سنگ صاف و غول پیکری پیوستند.
مجمسه ی یک انسان.
سنگ های بزرگ دیگری در دوط رف بدن شکل گرفتند، بازوان. در حالی که برییل مات و مبهوت تماشا می کرد، آخرین تخته سنگ روی بالاترین نقطه ی سنگ ها غلتید. سری با شکافی به جای دهان و دو فرو رفتگی به جای چشم ایجاد شد. یکی از آن چشم ها به طور عجیبی سبزرنگ بود.
سر مجسمه ی ترسناک با صدایی کرکننده چرخید و ویرانی تیون را تماشا کرد. چشم راستش به رنگ سبز روشن می درخشید. یکی از دتسانش را دراز کرد و آخرین درخت را از ریشه بیرون آورد و مانند شاخه ای کوچک به کناری انداخت. در حالی که هیولا با خشم به شهر نگاه می رکد، برییل متوجه شد که از ترس خشکش زده است. اندیشید: «دست کم مردم شهر فرار کرده اند.»
او مردم را دید که به سوی جنوب و غرب می دویدند.
اندیشید: «خدا کند خواهرم هم میان آنها باشد.»
اگر عجله می کرد، می توانست به آنها برسد. شاید خواهرش را هم پیدا می کرد. او با زبانش برای بزهای وحشت زده صدایی ایجاد کرد. بزها چرخیدند و دنبال او دویدند. برییل تصمیم گرفت از مسیر طولانی تری به غرب تیون برود. بهترین راه برای پنهان ماندن از دسترس هیولای صخره ای بود. هیولا با تماشای شهر ویران شده لبخندی زشت بر لب داشت. برییل می دانست که اگر یکی از آن مشت های سنگی عظیم به رویش فرود می آمد، هرگز جان سالم به در نمی برد.
تام ماموریت دارد بانوی هیولاها را از طلسمی شیطانی آزاد کند.او به شهری کوهستانی می رسد که ...
محصولات انتشارات قدیانی - کتابهای بنفشه قابل تهیه در بانک کتاب و فروشگاه اینترنتی WWW.4030book.ir حامی ناشران ایرانی در زمینه های کودک - نوجوان - دانشگاهی - عمومی - کمک آموزشی - مذهبی و تمامی زمینه ها می باشد.
کانال تلگرامی ما 4030book@
6,000 تومان
چنانچه موفق به پیدا کردن کتاب مورد نظر خود در سایت نشده و یا فرصت کافی جهت ثبت سفارش آنلاین را ندارید نگران نباشید با 66496367 – 66966968 – 021 تماس و یا در تلگرام به شماره 09037125318 پیام داده و ثبت سفارش نمایید.